html> شیرین سخن | غزلیات محمدعلی بهمنی
من نه آنم
که دو صد مصرع رنگین گویم
من چو فرهاد 
یکی گویم و شیرین گویم

"کهفی شیرازی"


من دختر شیرین سخن
دوره ی قاجار
تو پست مدرنی و مضامین
دل آزار
من فلسفه ی عشقم و
اشراقی محضم
تو عقلگرا چون رنه و نیچه
و ادگار
من پنجره ای رو به غزل...
خواجه ی شیراز
تو سخت پر از خشتی و مانند
به دیوار

"زهرا اقبالی"


شاه شمشاد قدان خسرو
شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه
صف شکنان
مست بگذشت و نظر بر من
درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه
شیرین سخنان

"حافظ شیرازی"


گزیده ی اشعار، سخنان ناب، ضرب المثل ها، زندگینامه ی بزرگان، معرفی کتاب، دلنوشته ها به همراه تصویر

تنهایی ام را با تو قسمت می كنم - محمدعلی بهمنی

تنهایی ام را با تو قسمت می كنم

سهم كمی نیست 

گسترده تر از عالم تنهایی من

عالمی نیست

 

غم آنقدر دارم كه می خواهم تمام فصلها را 

بر سفره ی رنگین خود بنشانمت بنشین

غمی نیست 

حوّای من بر من مگیر این خودستانی را كه بی شك 

 

تنهاتر از من در زمین و آسمانت

آدمی نیست

آیینه ام را بر دهان تك تك یاران گرفتم

 تا روشنم شد در میان مردگانم

 

همدمی نیست

همواره چون من نه فقط یك لحظه خوب من بیندیش

لبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت

محرمی نیست 

 

شاید به زخم من كه می پوشم ز چشم شهر آن را

در دستهای بی نهایت مهربانش

مرهمی نیست

شاید و یا شاید هزاران شاید دیگر اگرچه

 

 اینك به گوش انتظارم جز صدای

مبهمی نیست

 

 

 

:: موضوعات مرتبط: اشعار محمدعلی بهمنی
:: برچسب‌ها: محمدعلی بهمنی, اشعار محمدعلی بهمنی, غزلیات محمدعلی بهمنی, گزیده اشعار
the writer : شیرین سخن
من از چه چیز تو ای زندگی کنم پرهیز - محمدعلی بهمنی

من از چه چیز تو ای زندگی کنم پرهیز

که انعطاف تو یکسان نشسته در هر چیز

تفاهمی است میان من و تو و گل سرخ

رفاقتی است میان من و تو و پاییز 

 

به فصل، فصل تو معتادم ای مخدر من

به جوی تشنه ی رگ های من بریز، بریز 

نه آب و خاک، که آتش، که باد می داند

چه صادقانه تو با من نشسته ای، من نیز 

 

اسیر سحر کلام توام  بگو بنشین

مطیع برق پیام توام  بگو برخیز 

مرا به وسعت پروازت ای پرنده مخوان

که وا نمی شود این قفل  با کلید گریز

 

 

 

:: موضوعات مرتبط: اشعار محمدعلی بهمنی
:: برچسب‌ها: محمدعلی بهمنی, اشعار محمدعلی بهمنی, غزلیات محمدعلی بهمنی, غزل
the writer : شیرین سخن
پر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست - محمدعلی بهمنی

گفتم : بدوم تا تو همه فاصله ها را

تا زودتر از واقعه گویم گله ها را

چون آینه پیش تو نشستم که ببینی

در من اثر سخت ترین زلزله ها را



پر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست

از بس که گره زد به گره حوصله ها را

ما تلخی نه گفتنمان را که چشیدیم

وقت است بنوشیم از این پس بله ها را



بگذار ببینیم بر این جغد نشسته

یک بار دگر پر زدن چلچله ها را

یک بار هم ای عشق من از عقل میندیش

بگذار که دل حل بکند مسئله ها را

 

 

:: موضوعات مرتبط: اشعار محمدعلی بهمنی
:: برچسب‌ها: محمدعلی بهمنی, اشعار محمدعلی بهمنی, غزلیات محمدعلی بهمنی, اشعار عاشقانه
the writer : شیرین سخن
با همه ی بی سر و سامانی ام باز به دنبال  پریشانی ام - محمدعلی بهمنی

با همه ی بی سر و سامانی ام باز به دنبال

پریشانی ام

طاقت فرسودگی ام هیچ نیست در پی ویران شدنی

آنی ام

آمده ام بلکه نگاهم کنی عاشق آن لحظه

طوفانی ام

دل خوش گرمای کسی نیستم آمده ام تا تو

بسوزانی ام

آمده ام با عطش سال ها تا تو کمی عشق

بنوشانی ام

ماهی برگشته ز دریا شدم تا تو بگیری و

بمیرانی ام

خوب ترین حادثه می دانمت خوب ترین حادثه

می دانی ام ؟

حرف بزن ابر مرا باز کن دیر زمانی است که

بارانی ام

حرف بزن، حرف بزن سال هاست تشنه ی یک صحبت

طولانی ام

ها ... به کجا می کشی ام خوب من ؟

ها ... نکشانی به پشمانی ام ...!!!

 

 

:: موضوعات مرتبط: اشعار محمدعلی بهمنی
:: برچسب‌ها: محمدعلی بهمنی, اشعار محمدعلی بهمنی, غزلیات محمدعلی بهمنی, اشعار عاشقانه
the writer : شیرین سخن
خوش به حال من و دریا و غروب و خورشید - محمدعلی بهمنی

خوش به حال من و دریا و غروب و خورشید

و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید

رشته ای جنس همان رشته که بر گردن توست

چه سروقت مرا هم به سر وعده کشید

 

به کف و ماسه که نایاب‌ ترین مرجان ها 

تپش تب‌ زده نبض مرا می فهمید

آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد 

مثل خورشید که خود را به دل من بخشید

 

ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم 

هیچکس مثل تو و من به تفاهم نرسید

خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد 

ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید

 

من که حتی پی پژواک خودم می گردم 

آخرین زمزمه ام را همه شهر شنید

 

 

 

:: موضوعات مرتبط: اشعار محمدعلی بهمنی
:: برچسب‌ها: محمدعلی بهمنی, اشعار محمدعلی بهمنی, غزلیات محمدعلی بهمنی, اشعار عاشقانه
the writer : شیرین سخن
دریا و من چه قدر شبیهیم ... - محمدعلی بهمنی

دریا و من چه قدر شبیهیم گرچه باز

من سخت بیقرارم و او بیقرار نیست

با او چه خوب می شود از حال خویش گفت  

دریا كه از اهالی این روزگارنیست

 

امشب ولی هوای جنون موج میزند

دریا سرش به هیچ سری سازگار نیست 

ای كاش از تو هیچ نمی گفتمش ببین

دریا هم اینچنین كه منم بردبار نیست

 

 

 

:: موضوعات مرتبط: اشعار محمدعلی بهمنی
:: برچسب‌ها: محمدعلی بهمنی, اشعار محمدعلی بهمنی, غزلیات محمدعلی بهمنی, گزیده اشعار
the writer : شیرین سخن
خورشیدم و شهاب قبولم نمی کند - محمدعلی بهمنی

خورشیدم و شهاب قبولم نمی کند

سیمرغم و عقاب قبولم نمی کند

عریان ترم ز شیشه و مطلوب سنگسار

این شهر بی نقاب قبولم نمی کند

 

ای روح بی قرار چه با طالعت گذشت

عکسی شدم که قاب قبولم نمی کند

این چندمین شب است که بیدار مانده ام

آنگونه ام که خواب قبولم نمی کند

 

بیتاب از تو گفتنم و آخ که قرنهاست

آن لحظه های ناب قبولم نمی کند

گفتم که با خیال تو دلی خوش کنم ولی

با این عطش سراب قبولم نمی کند

 

بی سایه تر ز خویش حضوری ندیده ام

حق دارد آفتاب قبولم نمی کند

 

 

:: موضوعات مرتبط: اشعار محمدعلی بهمنی
:: برچسب‌ها: محمدعلی بهمنی, اشعار محمدعلی بهمنی, غزلیات محمدعلی بهمنی, گزیده اشعار
the writer : شیرین سخن
 
Latest Title
div style="display:none"> ابزار وبلاگ