![]() |
جمعه نهم آذر ۱۳۹۷ |
کسی با سکوتش
مرا تا بیابان بی انتهای جنون برد
کسی با نگاهش
مرا تا درندشت دریای خون برد
مرا باز گردان
مرا ای به پایان رسانیده
آغاز گردان
:: برچسبها: حمید مصدق, اشعار حمید مصدق, راشعار نو, شعر نو
![]() the writer : شیرین سخن
![]() |
html>
![]() ![]() ![]() من نه آنم
که دو صد مصرع رنگین گویم من چو فرهاد یکی گویم و شیرین گویم "کهفی شیرازی" من دختر شیرین سخن دوره ی قاجار تو پست مدرنی و مضامین دل آزار من فلسفه ی عشقم و اشراقی محضم تو عقلگرا چون رنه و نیچه و ادگار من پنجره ای رو به غزل... خواجه ی شیراز تو سخت پر از خشتی و مانند به دیوار "زهرا اقبالی" شاه شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان "حافظ شیرازی" ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
گزیده ی اشعار، سخنان ناب، ضرب المثل ها، زندگینامه ی بزرگان، معرفی کتاب، دلنوشته ها به همراه تصویر
کسی با سکوتش مرا تا بیابان بی انتهای جنون برد کسی با نگاهش مرا تا درندشت دریای خون برد مرا باز گردان مرا ای به پایان رسانیده آغاز گردان
:: برچسبها: حمید مصدق, اشعار حمید مصدق, راشعار نو, شعر نو
دشت ها نام تو را می گویند کوه ها شعر مرا می خوانند کوه باید شد و ماند رود باید شد و رفت
دشت باید شد و خواند در من این جلوه ی اندوه ز چیست ؟ در تو این قصه ی پرهیز که چه ؟ در من این شعله ی عصیان نیاز
(Read more)
:: موضوعات مرتبط: اشعار حمید مصدق :: برچسبها: حمید مصدق, قصاید حمید مصدق, اشعار عاشقانه
و تو آن شعر محالی که هنوز با دو صد دلهره در حسرت آغاز توام چشم بگشای و
مرا باز صدا کن ای عشق که من از لهجه ی چشمان تو شاعر بشوم
و تو را سطر به سطر و تو را بیت به بیت و تو را عشق به عشق ... شاید این بار تو را پیش تو با مرگ خود آغاز کنم
:: برچسبها: حمید مصدق, اشعار حمید مصدق, اشعار نو, اشعار عاشقانه
اینک منم گسسته ز خورشید و نور و عشق اما درون سینهی من زخمیست در نهان شعری؟
نه آتشیست این ناسروده در دلم این موج اضطراب
من ماندهام زِ پا ولی آن دورها هنوز نوریست شعلهایست خورشید روشنیست
که میخواندم مدام اینجا درون سینهی من زخم کهنهایست که میکاهدم مدام با رشک نوبهار بگویید
زین قعر دره مانده خبر دارد؟ یا روز و روزگاری بر عاشق شکسته گذر دارد؟
:: برچسبها: حمید مصدق, اشعار حمید مصدق, اشعار نو, اشعار عاشقانه
آه ای عشق تو در جان و تن من جاری دلم آن سوی زمان با تو آیا دارد وعده ی دیداری ؟ چه شنیدم ؟ تو چه گفتی ؟ آری ؟!
:: برچسبها: حمید مصدق, اشعار حمید مصدق, اشعار نو, اشعار عاشقانه
گاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟ آن زمان که خبر مرگ مرا از کسی می شنوی روی زیبای تو را
کاشکی می دیدم شانه بالا زدنت را بی قید و تکان دادن دستت که
مهم نیست زیاد و تکان دادن سر را که عجب! عاقبت مرد؟ افسوس...
کاشکی می دیدم با خود می گویم چه کسی باور کرد جنگل جان مرا آتش عشق تو خاکستر کرد؟
:: برچسبها: حمید مصدق, اشعار حمید مصدق, اشعار نو, اشعار عاشقانه
باز كن پنجره را من تو را خواهم برد به سر رود خروشان حيات آب اين رود به سر چشمه نمی گردد باز بهتر آنست كه غفلت نكنيم از آغاز باز كن پنجره را صبح دميد
:: برچسبها: حمید مصدق, اشعار حمید مصدق, اشعار نو, شعر نو
::
:: پُست ثابت :: سیب - فرهاد شیبانی :: روزی نو آغازی نو - شمس لنگرودی :: آتش کاروان - بیژن ترقی :: آرامش سهم توست - دلنوشته :: امشب در دل نوری دارم - کریم فکور :: درد - قیصر امین پور :: میخک سپید - دنیا غلامی (رز سیاه) :: و آب بود که می رفت - نصرت رحمانی :: باید برویم از اینجا ... - دنیا غلامی (رز سیاه) :: دفتر خاطرات - دلنوشته :: تک درختی تیره بختم - نواب صفا :: زندگینامه نواب صفا :: سلسله موی دوست حلقه دام بلاست - سعدی |
|