html> اینک منم گسسته ز خورشید و نور و عشق - حمید مصدق
من نه آنم
که دو صد مصرع رنگین گویم
من چو فرهاد 
یکی گویم و شیرین گویم

"کهفی شیرازی"


من دختر شیرین سخن
دوره ی قاجار
تو پست مدرنی و مضامین
دل آزار
من فلسفه ی عشقم و
اشراقی محضم
تو عقلگرا چون رنه و نیچه
و ادگار
من پنجره ای رو به غزل...
خواجه ی شیراز
تو سخت پر از خشتی و مانند
به دیوار

"زهرا اقبالی"


شاه شمشاد قدان خسرو
شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه
صف شکنان
مست بگذشت و نظر بر من
درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه
شیرین سخنان

"حافظ شیرازی"


گزیده ی اشعار، سخنان ناب، ضرب المثل ها، زندگینامه ی بزرگان، معرفی کتاب، دلنوشته ها به همراه تصویر

اینک منم گسسته ز خورشید و نور و عشق - حمید مصدق

اینک منم گسسته ز خورشید و نور و عشق

اما درون سینه‌ی من

زخمی‌ست در نهان

شعری؟

 

نه

آتشی‌ست

این ناسروده در دلم

این موج اضطراب

 

من مانده‌ام زِ پا

ولی آن دورها هنوز

نوری‌ست  شعله‌ای‌ست

خورشید روشنی‌ست

 

که می‌خواندم مدام

اینجا درون سینه‌ی من زخم کهنه‌ای‌ست

که می‌کاهدم مدام

با رشک نوبهار بگویید

 

زین قعر دره مانده خبر دارد؟

یا روز و روزگاری

بر عاشق شکسته

گذر دارد؟

 

 

:: موضوعات مرتبط: اشعار حمید مصدق، اشعار نو
:: برچسب‌ها: حمید مصدق, اشعار حمید مصدق, اشعار نو, اشعار عاشقانه
the writer : شیرین سخن
 
Latest Title
div style="display:none"> ابزار وبلاگ