html> و آب بود که می‌ رفت - نصرت رحمانی
من نه آنم
که دو صد مصرع رنگین گویم
من چو فرهاد 
یکی گویم و شیرین گویم

"کهفی شیرازی"


من دختر شیرین سخن
دوره ی قاجار
تو پست مدرنی و مضامین
دل آزار
من فلسفه ی عشقم و
اشراقی محضم
تو عقلگرا چون رنه و نیچه
و ادگار
من پنجره ای رو به غزل...
خواجه ی شیراز
تو سخت پر از خشتی و مانند
به دیوار

"زهرا اقبالی"


شاه شمشاد قدان خسرو
شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه
صف شکنان
مست بگذشت و نظر بر من
درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه
شیرین سخنان

"حافظ شیرازی"


گزیده ی اشعار، سخنان ناب، ضرب المثل ها، زندگینامه ی بزرگان، معرفی کتاب، دلنوشته ها به همراه تصویر

و آب بود که می‌ رفت - نصرت رحمانی

و آب بود که می‌ رفت

کوچه خلوت بود

صدای قلب تو آری 

صدای قلب تو پاشید بر در و دیوار ...

و عطر سوختن اشک و عشق و شرم و شتاب 

میان بندبند کهنه‌ ی دیوار آجری گم شد


فضای کوچه‌ ی میعاد 

طنین خاطره‌ ی ضربه‌ های گام تو را 

به ذهن منجمد سنگفرش امانت داد

و آب بود که می‌ رفت ...

 

 

:: موضوعات مرتبط: اشعار نو
:: برچسب‌ها: نصرت رحمانی, اشعار نصرت رحمانی, اشعار نو, اشعار عاشقانه
the writer : شیرین سخن
 
Latest Title
div style="display:none"> ابزار وبلاگ