![]() |
سه شنبه بیست و دوم مرداد ۱۳۹۸ |
و آب بود که می رفت
کوچه خلوت بود
صدای قلب تو آری
صدای قلب تو پاشید بر در و دیوار ...
و عطر سوختن اشک و عشق و شرم و شتاب
میان بندبند کهنه ی دیوار آجری گم شد
فضای کوچه ی میعاد
طنین خاطره ی ضربه های گام تو را
به ذهن منجمد سنگفرش امانت داد
و آب بود که می رفت ...

:: برچسبها: نصرت رحمانی, اشعار نصرت رحمانی, اشعار نو, اشعار عاشقانه
![]() the writer : شیرین سخن
![]() |














