![]() |
یکشنبه سیزدهم مرداد ۱۳۹۸ |
باید برویم از اینجا
به سیّاره ای که مردمانش
نمی چینند گل ها را
و پروانه های بی گناه را به تور نمی اندازند
درخت ها را می فهمند و
از رگ های قلبشان
پنجره های بسته نمی سازند ...
بیا کوچ کنیم
به جایی که
دل شکستن جرم است
و هنوز هم عاشق شدن
عاشق ماندن
بین اهالی دهکده هایش مرسوم است ...
من از زمین و آدم های سنگی اش خسته ام
تیر می کشد استخوان های دل شکسته ام
چمدان دلتنگی هایم را شبانه بسته ام و
در ایستگاه تنهایی
منتظر قطاری که
کوپه های خالی پر از خاطره اش
درد می کند
نشسته ام ..
:: برچسبها: دنیا غلامی, اشعار دنیا غلامی, اشعار نو, اشعار عاشقانه
![]() the writer : شیرین سخن
![]() |