html> تو مپندار که خاموشی من  هست بُرهان فراموشی من - حمید مصدق
من نه آنم
که دو صد مصرع رنگین گویم
من چو فرهاد 
یکی گویم و شیرین گویم

"کهفی شیرازی"


من دختر شیرین سخن
دوره ی قاجار
تو پست مدرنی و مضامین
دل آزار
من فلسفه ی عشقم و
اشراقی محضم
تو عقلگرا چون رنه و نیچه
و ادگار
من پنجره ای رو به غزل...
خواجه ی شیراز
تو سخت پر از خشتی و مانند
به دیوار

"زهرا اقبالی"


شاه شمشاد قدان خسرو
شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه
صف شکنان
مست بگذشت و نظر بر من
درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه
شیرین سخنان

"حافظ شیرازی"


گزیده ی اشعار، سخنان ناب، ضرب المثل ها، زندگینامه ی بزرگان، معرفی کتاب، دلنوشته ها به همراه تصویر

تو مپندار که خاموشی من  هست بُرهان فراموشی من - حمید مصدق

 دشت ها نام تو را می گویند

کوه ها شعر مرا می خوانند

کوه باید شد و ماند

رود باید شد و رفت

 

دشت باید شد و خواند

در من این جلوه ی اندوه ز چیست ؟

در تو این قصه ی پرهیز که چه ؟

در من این شعله ی عصیان نیاز

 

در تو دمسردی  پاییز که چه ؟

حرف را باید زد

درد را باید گفت

 سخن از مهر من و جور تو نیست

 

سخن از متلاشی شدن دوستی است

و عبث بودن پندار سرورآور مهر

آشنایی با شور ؟

و جدایی با درد ؟

 

و نشستن در بُهت فراموشی یا غرق غرور؟

سینه ام آئینه ای ست

با غباری از غم

تو به لبخندی از آئینه بزدای غبار

 

آشیان  تهی دست مرا

مرغ  دستان  تو پُر می سازند

آه مگذار که دستان من آن

اعتمادی که به دستان تو دارد به فراموشی ها بسپارد

 

آه مگذار که مرغان سپید دستت

دست  پُر مهر مرا سرد و تهی بگذارد

من چه می گویم، آه ...

با تو اکنون چه فراموشی ها

 

با من اکنون چه نشستن ها، خاموشی هاست

تو مپندار که خاموشی من

هست بُرهان فراموشی من

 

 

:: موضوعات مرتبط: اشعار حمید مصدق
:: برچسب‌ها: حمید مصدق, قصاید حمید مصدق, اشعار عاشقانه
the writer : شیرین سخن
 
Latest Title
div style="display:none"> ابزار وبلاگ