html> شیرین سخن | بیژن ترقی
من نه آنم
که دو صد مصرع رنگین گویم
من چو فرهاد 
یکی گویم و شیرین گویم

"کهفی شیرازی"


من دختر شیرین سخن
دوره ی قاجار
تو پست مدرنی و مضامین
دل آزار
من فلسفه ی عشقم و
اشراقی محضم
تو عقلگرا چون رنه و نیچه
و ادگار
من پنجره ای رو به غزل...
خواجه ی شیراز
تو سخت پر از خشتی و مانند
به دیوار

"زهرا اقبالی"


شاه شمشاد قدان خسرو
شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه
صف شکنان
مست بگذشت و نظر بر من
درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه
شیرین سخنان

"حافظ شیرازی"


گزیده ی اشعار، سخنان ناب، ضرب المثل ها، زندگینامه ی بزرگان، معرفی کتاب، دلنوشته ها به همراه تصویر

آتش کاروان - بیژن ترقی

آتشی ز کاروان جدا مانده

این نشان ز کاروان به جا مانده

یک جهان شرار تنها 

مانده در میان صحرا

 

به درد خود سوزد

به سوز خود سازد

سوزد از جفای دوران

فتنه و بلای طوفان

 

فنای او خواهد

به سوی او تازد

من هم ای یاران تنها ماندم

آتشی بودم برجا ماندم

 

با این گرمی جان در ره مانده حیران

این غم خود به کجا ببرم؟

با این جان لرزان

با این پای لغزان

 

ره به کجا ز بلا ببرم؟

می سوزم گرچه با بی پروایی

می لرزم بر خود از این تنهایی

 

 

 

  اینجا کلیک کنید

  آتش کاروان/ فاطمه مهلبان

 

:: موضوعات مرتبط: آوای هنر، تصنیف و ترانه
:: برچسب‌ها: بیژن ترقی, اشعار بیژن ترقی, تصنیف و ترانه
the writer : شیرین سخن
می زده شب - بیژن ترقی

می زده شب چو زمیکده باز آیم

بر سر کوی تو من به نیاز آیم

دلداده ی رهگذرم

از خود نبود خبرم

 

ای قتنه گرم

شبها سر کوی تو

آشفته چو موی تو

می آیم  تا جویم خانه به خانه

 

مگر از تو نشانه

میخانه به میخانه، پیمانه به پیمانه

راه تو می پویم

این می و مستی بود بی تو بهانه

 

می سوزم شبها با شمع رُخ تو با سوز نهان

می سازم با این آتش دل خود با کاهش جان

تشنه ای به راه سرابم

به لب رسیده جان چو حبابم

 

مستم و خرابم

فارغ از غمم چه نشستی

چرا دل مرا بشکستی

همچو من تو مستی

 

مست از باده ام یا از آن نگه

بر تو عاشقم یا بر روی مه

من بر تو عاشقم

بر تو عاشقم

 

قلب من نشد شاد از عشق تو

داد از عشق تو

 

 اینجا کلیک کنید.

 می زده شب/ مهسا مرعشی  

 

  

 

 اینجا کلیک کنید.    

  دلداده/ دانیال

 

:: موضوعات مرتبط: آوای هنر، تصنیف و ترانه
:: برچسب‌ها: بیژن ترقی, تصنیف و ترانه
the writer : شیرین سخن
موج آتش - بیژن ترقی

اشک من هویدا شد

دیده ام چو دریا شد

در میان اشک من

سایه تو پیـــــدا شد

 

موج آتشی از غم

زان میانه برپــــا شد

اشک من هویدا شد

دیده ام چو دریا شد

 

تو برفتی وفا نکرده

نگهی سوی ما نکرده

نکند ای امید جـــانم

که نیایی خدا نکرده

 

به یاری شکستگان چرا نیایی؟

چه بی وفا چه بی وفا چه بی وفایی

اشک من هویدا شد

دیده ام چو دریا شد

 

تو که گفتی اگر به آتشم کشی

وگر ز غصه ام کشی

تو را رها نمی کنم من

نه کشته ام تو را به غم

 

نه آتشت به جان زدم

که می کشی ز من تو دامن

اشک من هویدا شد

دیده ام چو دریا شد

 

در میان اشک من

سایه تو پیـــــدا شد

 

 

 اینجا کلیک کنید.

 موج آتش/ شهریار بلوچستانی

 

:: موضوعات مرتبط: آوای هنر، تصنیف و ترانه
:: برچسب‌ها: بیژن ترقی, تصنیف و ترانه
the writer : شیرین سخن
زکوی بلاکشان آمدم - بیژن ترقی

زکوی بلاکشان آمدم بگو رفته ای کجا ساقی

  در میخانه چرا بسته ای که غم می کُشد مرا ساقی

  برفتم که تا به جانان رسَم رسیدم بجان ز تنهایی

  کنون در پناه تو آمدم کجا رفته ای بیا ساقی

 

رسیدم به جایی که بسته ره گریزم

 ز دست تو خواهم که خون سبو بریزم

مکن  با حبیبان تو بیگانگی ز شوق می و ذوق دیوانگی

چنان از دل آید خروشم که آید صدایش به گوشم

 

رسیدم به جایی که بسته ره گریزم

 ز دست تو خواهم که خون سبو بریزم

 خود آرا مهی یار سنگین دلی ز خود غافل و از خدا غافلی

 به این روزگارم نشانده به راه فنایم کشانده

 

  بسوزان وجودم که دیگر مرا آرزویی نمانده

  نیاید ز جانم نوایی کجایی، کجایی، کجایی 

 

 

 

 اینجا کلیک کنید.

 زکوی بلاکشان/  شهریار بلوچستانی

 

:: موضوعات مرتبط: آوای هنر، تصنیف و ترانه
:: برچسب‌ها: بیژن ترقی, تصنیف و ترانه
the writer : شیرین سخن
به رهی دیدم برگ خزان - بیژن ترقی

به رهی دیدم برگ خزان

پژمرده ز بیداد زمان

کز شاخه جدا بود

چو ز گلشن روکرده نهان

 

در رهگذرش باد خزان

چون پیک بلا بود

ای برگ ستمدیده پاییزی

آخر تو ز گلشن ز چه بگریزی

 

روزی تو هم آغوش گلی بودی

دلداده و مدهوش گلی بودی

ای عاشق شیدا دلداده  رسوا

گویمت چرا فسرده ام

 

در گل نه صفایی باشد نه وفایی

جز ستم ز دل نبرده ام

آه خار غمش در دل بنشاندم

در ره او من جان بفشاندم

 

تا شود نوگل گلشن و زیب چمن

رفت آن گل من از دست

با خار و خسی پیوست

من ماندم و صد خار ستم

 

وین پیکر بی جان

ای تازه گل گلشن

پژمرده شوی چون من

هر برگ تو افتد به رهی

پژمرده و لرزان


 

 

 اینجا کلیک کنید

 برگ خزان/  گروه پالت

 

:: موضوعات مرتبط: اشعار فصل پاییز، آوای هنر، تصنیف و ترانه
:: برچسب‌ها: بیژن ترقی, اشعار بیژن ترقی, پاییز, تصنیف و ترانه
the writer : شیرین سخن
 
Latest Title
div style="display:none"> ابزار وبلاگ