html> خاطره - بتول مبشری
من نه آنم
که دو صد مصرع رنگین گویم
من چو فرهاد 
یکی گویم و شیرین گویم

"کهفی شیرازی"


من دختر شیرین سخن
دوره ی قاجار
تو پست مدرنی و مضامین
دل آزار
من فلسفه ی عشقم و
اشراقی محضم
تو عقلگرا چون رنه و نیچه
و ادگار
من پنجره ای رو به غزل...
خواجه ی شیراز
تو سخت پر از خشتی و مانند
به دیوار

"زهرا اقبالی"


شاه شمشاد قدان خسرو
شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه
صف شکنان
مست بگذشت و نظر بر من
درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه
شیرین سخنان

"حافظ شیرازی"


گزیده ی اشعار، سخنان ناب، ضرب المثل ها، زندگینامه ی بزرگان، معرفی کتاب، دلنوشته ها به همراه تصویر

خاطره - بتول مبشری

وقت آن است یکی حال مرا

خوب کند

لشکری را که به من تاخته

سرکوب کند

 

شور احساس بریزد به

جنون سالگی ام

حالت بی کسی ام را کمی

آشوب کند

 

این منم آینه ی دق به

تماشای خودم

بس که زنگار کشیدم به

سراپای خودم

 

پس زدم خاطره ها را که

نفس تازه کنم

شدم آوار به سرتاسر 

دنیای خودم

 

 

 

:: موضوعات مرتبط: اشعار نو
:: برچسب‌ها: بتول مبشری, اشعار بتول مبشری, اشعار نو, شعر نو
the writer : شیرین سخن
 
Latest Title
div style="display:none"> ابزار وبلاگ