html> دیریست عابری نگذشته ست  - احمد شاملو
من نه آنم
که دو صد مصرع رنگین گویم
من چو فرهاد 
یکی گویم و شیرین گویم

"کهفی شیرازی"


من دختر شیرین سخن
دوره ی قاجار
تو پست مدرنی و مضامین
دل آزار
من فلسفه ی عشقم و
اشراقی محضم
تو عقلگرا چون رنه و نیچه
و ادگار
من پنجره ای رو به غزل...
خواجه ی شیراز
تو سخت پر از خشتی و مانند
به دیوار

"زهرا اقبالی"


شاه شمشاد قدان خسرو
شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه
صف شکنان
مست بگذشت و نظر بر من
درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه
شیرین سخنان

"حافظ شیرازی"


گزیده ی اشعار، سخنان ناب، ضرب المثل ها، زندگینامه ی بزرگان، معرفی کتاب، دلنوشته ها به همراه تصویر

دیریست عابری نگذشته ست  - احمد شاملو

دیریست عابری نگذشته ست ازین کنار

کز شمع او بتابد نوری ز روزن ام

فکرم به جست و جوی سحر راه می کشد

اما سحر کجا

 

در خلوتی که هست

نه شاخه ای زجنبش مرغی خورد تکان

نه باد روی بام و دری آه می کشد

حتی نمی کند سگی از دور شیونی

 

حتی نمی کند خسی از باد جنبشی

غول سکوت می گزدم با فغان خویش

و من در انتظار

که خواند خروس صبح

 

کشتی به شن نشسته به دریای شب مرا

وز بندر نجات

چراغ امید صبح

سوسو نمی زند

 

 

 

:: موضوعات مرتبط: اشعار احمد شاملو، اشعار نو
:: برچسب‌ها: احمد شاملو, اشعار احمد شاملو, اشعار نو, شعر نو
the writer : شیرین سخن
 
Latest Title
div style="display:none"> ابزار وبلاگ