html> دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده - محمود دولت آبادی
من نه آنم
که دو صد مصرع رنگین گویم
من چو فرهاد 
یکی گویم و شیرین گویم

"کهفی شیرازی"


من دختر شیرین سخن
دوره ی قاجار
تو پست مدرنی و مضامین
دل آزار
من فلسفه ی عشقم و
اشراقی محضم
تو عقلگرا چون رنه و نیچه
و ادگار
من پنجره ای رو به غزل...
خواجه ی شیراز
تو سخت پر از خشتی و مانند
به دیوار

"زهرا اقبالی"


شاه شمشاد قدان خسرو
شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه
صف شکنان
مست بگذشت و نظر بر من
درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه
شیرین سخنان

"حافظ شیرازی"


گزیده ی اشعار، سخنان ناب، ضرب المثل ها، زندگینامه ی بزرگان، معرفی کتاب، دلنوشته ها به همراه تصویر

دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده - محمود دولت آبادی

من هیچ وقت دل به نبود نمی بندم

درد هم اگر بماند می ترکاند

روزگار همیشه بر یک قرار نمی ماند

روز و شب است

روشنی دارد، تاریکی دارد

پایین دارد، بالا دارد

کم دارد، بیش دارد

دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده

تمام می شود

بهار می آید

 

 

:: موضوعات مرتبط: اشعار فصل بهار، اشعار فصل زمستان، محمود دولت آبادی، جملات قصار و سخنان ناب
:: برچسب‌ها: محمود دولت آبادی, جملات قصار, جملات زیبا, زمستان
the writer : شیرین سخن
 
Latest Title
div style="display:none"> ابزار وبلاگ